"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"


ادامه
+ سه شنبه بیست و پنجم دی ۱۴۰۳ 12:48 خانومِ سین :)

ادامه
+ پنجشنبه پانزدهم آذر ۱۴۰۳ 13:31 خانومِ سین :)

ادامه
+ شنبه بیست و هفتم مرداد ۱۴۰۳ 18:43 خانومِ سین :)

از سر دلتنگی...


ادامه
+ یکشنبه نوزدهم شهریور ۱۴۰۲ 1:52 خانومِ سین :)

ادامه
+ دوشنبه پنجم تیر ۱۴۰۲ 15:48 خانومِ سین :) |

نامه ای به خدا :)


ادامه
+ چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۴۰۲ 20:43 خانومِ سین :)

ادامه
+ جمعه پنجم خرداد ۱۴۰۲ 22:14 خانومِ سین :)

ادامه
+ دوشنبه چهاردهم فروردین ۱۴۰۲ 6:15 خانومِ سین :)

هیچی خوب نیست.


ادامه
+ چهارشنبه بیستم مهر ۱۴۰۱ 3:17 خانومِ سین :)

ادامه
+ پنجشنبه بیستم مرداد ۱۴۰۱ 21:0 خانومِ سین :)

ادامه
+ شنبه پانزدهم مرداد ۱۴۰۱ 3:32 خانومِ سین :)

خدایا میشه بغلم کنی و بگی تو بهترین بنده ی منی،تورو خدا :(

+ دوشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۱ 18:29 خانومِ سین :)

وقتی دوسم نداره چیکار کنم؟؟!

یقەشو بگیرم ،و یه چاقو بزارم زیر گلوش و بگم باید دوسم داشته باشی؟؟؟؟

خب نداره...چ کنم؟!.....

+ یکشنبه بیست و دوم اسفند ۱۴۰۰ 2:59 خانومِ سین :)

امشب گالری گوشیمو نگاه کردم،عکسشو دیدم ناخوداگاه اشکم دراومد..

و اگه بخوام با خودم صادق باشم من هنوزم دوسش دارم،هنوزم بهش فکر میکنم،خیلی سعی کردم فراموشش کنم،ولی نشد

میدونم نباید عاشقت باشم،میدونم مال من نیستی میدونم هیچ جایی تو زندگیت ندارم (چقد نوشتن این جملات سخته...باز اشکم دراومد) همه اینارو میدونم و حسش میکنم،میدونم محکومم ب فراموش کردنت

ولی ولی دله دیگه بهونتو میگیره،نمیفهمه که...

خدا دقیقا چی میخواد ازم که منو با عشق یه طرفه امتحان میکنه..وای که چقد سخته!!!!

سفارشام تلنبار شدن روهم...هدفای خاک خورده،ویدیو های آموزشی دانلود شده ی دست نخورده،کتابای نخونده شده ی رو طاقچه و حال روحی داغونم که قرار بود تو این ماه از سال همیشه خوب باشه :)

از پشت میز کارم اومدم کنار و ولو شدم تو جام و مینوسم تا آروم شم و نشدم و نشدم و نشدم

من چقد ضعیفم دختررررررررر!

+ سه شنبه دهم اسفند ۱۴۰۰ 2:32 خانومِ سین :)

میدونم میدونم ک قرار نبود فکر کنم بهش .

میدونم قرار نبود دیگه اشکی بریزم ولی

آهنگ هوای دل رضا بهرام ک پلی شد اشکام سرازیر شدن :) 

آره دلتنگشم...هنوزم بهش فکر میکنم...

آخ ای خدا...

*در هوای تو دلم پر زد برای تو ،سراغی از این دلِ به گِل نشسته بگیر*

+ سه شنبه هفتم دی ۱۴۰۰ 4:59 خانومِ سین :)

امشب دیگه پروندشو بستم و دادمش دست خدا 

حسشو تو یه گوشه قلبم چال کردم و دیگه حرفی ازش نمیزنم و نمینویسم تا بیای :) ایمان دارم ک خدا میشنوه حرفامو و تو رو بهم میده ایمان دارم خیلی زود اتفاق میفته..

دیگه اشکامو پاک میکنم و زندگیمو هر چند میدونم سخته بدون فکر کردن بهت ادامه میدم تا روزی ک بیای. 

خدایا سپردمت دست خودت :)))

امشب بماند ب یادگار از شبای تنهایی و دل تنگی💔

+ چهارشنبه بیست و هشتم مهر ۱۴۰۰ 3:48 خانومِ سین :)

عصبیمممم دلم میخاد داد بزنم هرچی تو دلمه بگم، دلم میخاد گوشیمو محکم بکوبم به دیوار تا آروم شم

بسه دیگه تا کی صبوری هوووم؟؟؟ چرا نیستی؟؟؟چرا فراموش نمیشی؟؟؟چرا ولم نمیکنی؟؟ چرا من ؟؟؟چرا اینقد ضعیف شدم؟؟ 

بسه بسه بسه خدایا میشنوی حرفاموووو،خستم کردی بسمهههه دیگه

نمیتونم با کسی حرف بزنم،فقط خداست که اونم براش مهم نیستممم

 از شلوغی اطرافم متنفرم..دلم میخاد تنها باشم 

لعنت به همه،لعنت به این دنیاااا

+ جمعه بیست و سوم مهر ۱۴۰۰ 19:12 خانومِ سین :)

همچنان باهم قهرن :) بهتر...

صبح عمم زنگ‌ زد ب بابام گفت:خانواده ی شوهرِ اون یکی دختر عمم تصادف کردن،اتفاق خاصیم نیافتاده بریم ی سری بهشون بزنیم.

بابای منم که کلا کشته مرده ی فامیل،سریعععع ماشین اماده کرد و راهی سنندج شد...واقعا نمیدونم خانواده شوهرِ دختر عمم چ ربطی ب ما داره؟؟!!! وقتی میشه با تلفن حلش کرد چرا باید بره؟؟ یا مثلا بین همه عموام،چرا فقط بابای من باید بره؟؟؟

میدونم میره و کلی خرج میکنه براشون،مطمئنم،عادته مامان بابای من همینه،تا بوده همین بوده...فقط خرج کنن برای فامیل،فامیلم دوهزار حسابمون نمیکنن!!

ب جهنم،ب درکککککککک

داداش کوچیکه مریضه نگرانشم،ی وقت کرونا نباشه،ی ربعی هست با خان داداشم رفتن درمانگاه نزدیک خونمون...انشالا ک چیز خاصی نیست به امید خدا..

دیشب خیلی گریه کردم الان چشام و سرم درد میکنه باکی نیست،تحمل میکنم...دوسش دارم چ کنم واقعا؟؟ راه ارتباطیم نداریم،تنها امیدمم ازم گرفته شد :)

ای خدا تو میفهمی حالمو فقط...

 

بعدا نوشت(ساعت ۱۳:۲۸):

خان داداشم اومدن از درمانگاه،دکتر گفته فعلا علائم کرونا نداره،ولی اگه خوب نشد بره تست بده،براش دارو نوشته.‌الانم سوپ درس کردیم بریم نهار :))) خداروشکر

+ جمعه دوم مهر ۱۴۰۰ 12:39 خانومِ سین :)

فردا عید قربانه و طبق معمول همیشگی صبحش داداشام میان و ظهرا هم خواهرام

.خواهر وسطیم دیروز اومد اینجا دیگه نرفت..بعد این عیدمون تفاوتش اینه ک عروس جدید داریم😑

روز عرفه طبق مذهب ما روزه مقدسیه و روزه گرفتن تو این روز ثواب داره..منم الان بدون سحری روزه ام و دارم از تشنگی جان ب جان افرین تسلیم میکنم😁

تازه از حموم بیرون اومدم..قبل حموم زرده ی تخم مرغ زدم ب سرم ک الان ب غلط کردن افتادم..بوش خیلیییی بدههههه😭

داداش کوچیکم هیوا هنوز باهام قهره😔😔

 

میخام یه دروغ خیلی بزرگ ب یکی بگم فکر کنم اگه این دروغو بگم میشه پنجمین دروغ بزرگ زندگیم😂 ولی خوب میگم امیدوارم کمک کنه از این وضع در بیام 🤦🏻‍♀️

+ پنجشنبه نهم مرداد ۱۳۹۹ 20:7 خانومِ سین :) |

دلم گرفته...

برای چی و برای کی نمیدونم ....فقط میدونم دلم گرفته...

تواتاقم نشستم زُل زدم به لپ تاپم و غمناک ترین آهنگارو پلی کردم....

چ حاله بدیه :(

 

+نیستی ببینی گم شدم تو حالم...

+ یکشنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۹ 15:20 خانومِ سین :) |

بشدت زیااااااد دلم گرفته و غمینگم

مامانم مریض شده خیلی نگرانشم..صبح بیدار شدم براش سوپ درس کردم و چایی دارچین و چای گل محمدی براش دم کردم و بهش دادم..برای خودمونم نهار کوفته درست کردم...بعد نهار مجدد به مامانم چایی دادم و میوه پوست کندم زورکی ب خوردش دادم..خوابیده..تازه الان کارام تموم شد تو اتاقم دراز کشیدم و نگرانم برای شهرم برای مادرم برای دوستِ پدرم ک کرونا داره...

اینجا اوضاع افتضاحه همه جا تعطیل شده اداره ها و بانکها کلا تعطیله شده شهر ارواح...تو استانمون شهرما اوله از نظر ابتلا ب کرونا..دلیلشم این بود ک روز ۲۰ام بهمن تو یه مسجدی مراسم ختم برگزار شده ک ی نفر مبتلا بوده ب کرونا و همه رو درگیر کرده و شیوع پیدا کرد تازه هفته ی پیش اعلام کردن ک هرکی تو اون مراسم بوده خودشو قرنطینه کنه!..طبق گفته اخبار ۲۳ نفر مبتلا هستن ولی یه دکتر داخلی تو اینستاش میگه تعداد مبتلایان ۴ رقمی شده..

خدایا مریضامونو شفا بده و مواظب پرستارا و دکترامون باش

خدایا بهمون رحم کن که تو مهربانترین و بخشنده ترینی...!!

+میخونمتون ولی حال کامنت دادن ندارم حتی حال تایید کردن کامنتامو هم ندارم حسش نیست..بعدا تایید میکنم #پوزش!

 

+ چهارشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۸ 18:19 خانومِ سین :) |

دلم پر غمه..دلم گریه میخواد..دلم واسه خودم میسوزه..

تو این دنیا ب این بزرگی کسیو ندارم..واقعا ندارم..کسی پشتم نیست :(

میخوام برم اما پای رفتن ندارم..

تکیه گاهی ندارم..اینکه می بینید ب اینجام رسیدم واقعا فقط خودم بودم تنها و بی کس.. الکی امیدوارم ب آینده ای نامعلوم...

کاش میتونستم بنویسم بدون ترس و بدون ترحم...اما افسوس

+ سه شنبه بیستم اسفند ۱۳۹۸ 21:20 خانومِ سین :)

این روزا خیلی احساس تنهایی میکنم خیلی زیاد...

دلم الان یه پیاده رویی تنهایی میخواد که سرما تا مغز استخونم بره و بلرزم از سرما

جوری که صدای بهم خوردن دندونامو بشنوم...

دلم خیلی پره از همه چیز و همه کس...دلم میسوزه واسه خودمون تو اوج جوونیم و تو بدترین شرایط.

قدرت افتاده دست آدمای نالایق...هممون تو یه خواب عمیقی فرو رفتیم.. بیسوادیم ترسوییم 

صفحات اجتماعی پره از فوش های بد بد... عقده ایم...چرا ما اینجوریم؟؟؟ چرا خودمونم به فکر تغییر

خودمون نیستیم؟؟ جوون 35 ساله بیکار مجرد نا امید...چ زندگیه که داریم؟؟؟

کی قراره درست بشه؟؟ کی میشه دست بکشیم از سر دادن شعارهای چرت و پرت تو راهپیمایی ها

کی میشه از جهل و نادانی بیاییم بیرون؟؟!! خوبامون که یا رفتن و یا دارن میرن از مملکت...

هواپیما اینجوری170 نفر بی گناه رفتن...اینم از سیستان..

تو قرن 21 زندگی میکنیم ولی هنوز سیل و زلزله داره زندگیامونو نابود میکنه..تا یه تقی به توقی میخوره

درخواست کمک از مردم میکنن...با یه مربع و ستاره بی ناموسا سر ماها شیره میمالن

ای لعنت به مملکتی که اجازه داده مردمش تو خونه های گلی زندگی کنن..تف به مملکتی که ....

البته این مسئولینم خود مردم انتخاب میکنن..همون خودمونیم ک بهشون بها دادیم و

الان شدن مرفه بی درد پس تقصیر خودمونه ک الان وضعمون اینه..خبر میگه نماینده ولی فقیه تو

سیستان رفته بین مردم و داره به درد دلشون گوش میده!!! موندم بخندم یا گریه کنم ..خودش و بچه

هاش تو اوج رفاه آرامش الان رفته فقط گوش میده نمیتونه غلط دیگه ای بکنه؟؟!!! مرتیکه ی مفت خور

مردم دارن نابود میشن آشغالِ بی وجدان رفته فقط گوش بده همین؟؟؟

مردم بدبخت کرمانشاه هنوز تو کانکس دارن زندگی میکنن!!! این همه پول داره به کجا میره پَ؟؟

چرا کسی چیزی نمیگه؟؟!!!!!!

لیاقتمون همینه که یه مشت بی سواد احمق نفهم بیان رو کار و بشن مرفه بی درد و مام

چاپلوسیشونو بکنیم تو 22 بهمن و تو انتخابات و تو.....

مقصر خود ماهایم...

ناامیدم..دلتنگم..بی حالم.‌..پرم از انرژی های منفی...

+ چهارشنبه بیست و پنجم دی ۱۳۹۸ 22:44 خانومِ سین :) |

همش دوست دارم خاطراتِ بده سال 97 رو مرور کنم :)

 

انگار مریضم :( 

امروز عمه ی بابام فوت کرد..بابام میگه طفلی چند روز حالش خیلی بده تو چه ماه مبارکیم فوت کرد!!

الانم داشتم فکر میکردم من چطور میمیرم؟!اگه بمیرم چی میشه؟!

اصلا تو این برهه از زندگیم آمادگیه مرگو ندارم :)

 اگه کسیو نارحت کرده باشم یا از خودم رنجونده باشمش بعد بمیرم چه بد میشه نه؟! :(

شبِ اول قبر و کفن و دفن و بازگشتمون سمت خدا !!!

+میخام برگردم به پاییز 97 و اتفاقی که افتادو تعریف کنم !


ادامه
+ چهارشنبه هجدهم اردیبهشت ۱۳۹۸ 17:56 خانومِ سین :) |

از سرِ دلتنگی :(

 


ادامه
+ سه شنبه هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۸ 0:15 خانومِ سین :) |

سلام علیکم! 

 

باشد که یکی باشد جواب دهد باشد

یکم از کارامو انجام دادم ولی همچنان سرم شلوغه کنار این سر شلوغی دوست دارم بنویسم

کل تعطیلات عیدو داداش کوچولوم مریض بود هنوزم خوب نشده،خانواده ی گرام داداشی رو بردن تبریز پیش یه دکتر حاذق(!!!!!!!!) نتیجه هم این شد که چیزه خاصیش نیست و حساسیت داره و طول میکشه که خوب بشه..شروع سال 98 خوب نبود یعنی بهتره بگم اصلا خوب نبود...حال روحی خانواده ام که چندان تعریف نداره همه مون نگرانیم!الان نزدیکه یه ماهه مدرسه نرفته خودشم همچین بدش نمیاد :)

من میگم بزارید بره مدرسه پیش دوستاش باشه روحیش بهتر میشه ولی مامانم نمیذازه..مدیر مدرسشونم دایی خودمان می باشد امروز زنگ زده میگه این هفته هم نیاد مدرسه اشکالی نداره ولی خوب بابام مخاله میگه باید بره.

حالا فردا نتیجه مشخص میشه که بیبینم کی حرفشو به کرسی می نشونه

*********

+میرم ک ب ادامه ی کارام برسم

++ ایشالا فردا آغاز روی خوش سال 98 برای خانوادم و داداش گلم باشه

#علی_برکت_الله

+ جمعه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۸ 18:25 خانومِ سین :) |

امروز بابام جواب آزمایششو آورد..

 

دلم هوری ریخت 

کمر درد داره امروزم دکتر گفت که پروستاتش بزرگ شده

وقتی کیسه قرصیو ک دستش بودو دیدم انگار تمام دنیا ریخت رو سرم

انگار پشتم خالی شد...

برای بابام دعا کنید لطفا....

+خدایا چندبار بگم من بدون پدر مادرم میمیرم به خودت قسم میمیرم :( نگن اینکارو باهام باشه؟؟؟

+ شنبه سی ام تیر ۱۳۹۷ 23:0 خانومِ سین :) |

سلام!

 

از صبح مادرم رفته خونه مادربزرگم برای خونه تکونی..خونه بدون مادرم واقعا دلگیره :(

اصلا حسِ هیچ کاریو ندارم...

نمیدونم مامان بزرگم خونه تکونی میخاد چیکار یکی نیست بیاد بگه خوب مادرِ من عروس داری مثل شاخ شمشاد خونشونم که چسپیده به خونت دیگه چیکار به مادرِ من داری آخه  فقط امیدوارم زودی برگرده

من مادرمو میخام

دقت کردید خونه بدون مادر اصلا خونه نیست...حتی آدم حسِ زندگی کردنم نداره!!

 

+ چهارشنبه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۷ 17:36 خانومِ سین :) |

امروز صبح که بیدار شدم دلم عجیب گرفته بود..خیلی سعی کردم آروم بشم و خودمو مشغول میکردم ولی نمیدونم چرا حالِ دلم خوب نبود :(

 

برای هممون پیش اومده یه وقتایی دلمون بیخود و بی جهت میگره بعد بی خود و بی جهتم  خوب میشه!

تلویزیونو که روشن کردم تا کارتون ببینم(عاشقِ برنامه کودکم هنوز :) ) روی شبکه کردستان زیر نویسش زوم کردم

تسلیت!!! 

باشنیدن خبر آتش سوزیِ اتوبوس تو سنندج حالم بدتر گرفته شد...

اینکه عزیزتو از دست بدی سخته ولی سختر اینه ک حتی جسدشم نتونی پیدا کنی و قبری برای عزیزت داشته باشی این خیلی سخته :(

بگم متاسفم بگم تسلیت ؟! :( موندم چی بگم خیلی نارحتم خیلی زیاد

از خدا برای هممون صبر میخام :(

+ چهارشنبه بیستم تیر ۱۳۹۷ 22:58 خانومِ سین :) |

همچنان با بی حوصلگی مشغول پروژمم :( حال ندارم ادامش بدم

 

فوتبالم نگاه میکنم..ولی برام جذاب نیست مثل قبل

کلا حالم این روزا یه جورییه این حس و حالو تو این 23 سال از زندگیم

نداشتم..بی حوصله،عصبی،گوشه گیر،دلتنگ،

چ ب حال و روزم اومده نمیدونم!!!!

من آدم این جوری نبودم همیشه شاد و شنگول بودم

ولی نمیدونم مدتیه چرا اینجوری شدم

+ سه شنبه دوازدهم تیر ۱۳۹۷ 11:54 خانومِ سین :) |