"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"
|
روزای پریودیه سختی رو پشت سر گذاشتم ،شب سه شنبه و صبح چهارشنبه بشدت درد داشتم و هر دو بار مجبور شدم قرص بخورم،این سری این دردم همراه بود با درد سرماخوردگی،نمیدونم از کجا و چطوری تو این هوا من گلوم عفونت کرد و هنوزم خوب نشدم.
دیشب عروسی" سلمان" پسر عمم بود،عروس بانه ای بود و مراسمم تو یکی از تالارهای شهر بانه بود،بجز خواهر بزرگم که کلا عروسی نمیان همگی رفتیم.
این ماه در آمد انچنانی نداشتیم،ناشکری نمیکنم ولی بهتره بگم کلا درآمد نداشتیم.
بابت مقاله ها داداشم یه تومن بهم داد،بابامم همینجوری بهم یه تومن داد.
که البته چون برای عروسی ی چندتا چیز کم داشتم ناچار شدم خرجش کنم،۲ تومن خرج کردم.
برای کادوی عروس و داماد میم گفت ۵۰۰ بدیم،منم قبول کردم
منتها وقتی با مامانم مشورت کردم مامان عصبانی شد گفت تو خبر نداری تو این اوضاع خودمون که بابات زمینو نیمه ساخت رها کرده و من مجبورم تو این خونه قدیمی زندگی کنم رفته ۱۰۰ میلیون داده به پسر عمت و مطمئن باش ازش پس نمیگیره(منم مطمئنم چون با عادت های بابام آشنایی دارم)
دیگه مامان گفت لازم نکرده کادو بدی،ی چس تومن بزار تو پاکت اسمتم ننویس،منم ۵۰ تومن گذاشتم تو پاکت براشون🤣😂😂 میم هم نمیدونه ولی الان عذاب وجدان دارم🥲🥲.
با اینکه میدونم بابام پاگشاشم میکنه یک عالمه بهشون پول میده،با اینکه وقتی برای عقد اومده بودن پیش بابام،ازشون پولی نگرفت.
کارم بد بود به نظرم،چیپ بود یعنی..
الان میم رفته مراسم ختم پدربزرگ دوستش آقا میدیا.
منم برم لباسهامو جمع کنم و کتابمو بخونم.
امروز ۶ تومن واریزی داشت احتمالا بریم فروشگاه خرید.