"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"
|
آخه منو چه به حرف زدن تو جمع،منو چه به داشتن اعتماد به نفس
هربار هرجایی لب باز میکنم و حرفی میزنم تهش یه گندی می زنم.
من بلد نیستم حرف بزنم ،من باید همون تو جمع صم بکم بشینم و فقط گوش بدم و مهمونم که میاد برام فقط تو آشپزخونه باشم.
بابام از بچگی هر وقت میخواستم حرفی بزنم سریع چشم غره میرفت بهم، ی چیزی میدونست،انقد نذاشت حرف بزنم که الان لب باز میکنم گند میزنم به همه چی.
من از خودم بیزارم..امروز اصلا روز من نبود تا به الان.
امروز موعد قسط موتور بود و اگه پرداخت نمیکردیم پیام میرفت برای داداشم،ناچار شدیم جهت حفظ ابرو یک پایه ی گردنبند که خرداد ماه خریده بودیم و خیلیم نازک بود بفروشیم شد ۵۹۰۰ ،۲۲۰۰ هم من برای کادوی تولدش پس انداز کردم گذاشتم روش شد ۸۱۰۰ و زدیم به حساب داداشم .
برگشتنی فلافل درست کردم و خوردیم. که یکی بهش زنگ زد بابت پرونده ای امروز براش ۵ تومن ریخت ک دادیم بابت قسطهای واممون.
امروز مطمئن شدم که دوستش آقا مهدی از روزی که رفتیم خونه آقا آرش و باهم جرات حقیقت بازی کردیم و سر انتقاد الکی من دلخور شده ...
خیلی گریه کردم بابت این چرت و پرتایی که بلغور کردم ،تازه این به کنار ازم سوال کردن بین خانما با کی میشنی غیبت کیو میکنی گفتم با سمی غیبت کژال🥲 کژالم میشد همسر اقا مهدی
کلا اون شب من اون خانواده رو تخریب کردم ولی خدا شاهده تمامش شوخی بود.
ولی خب من بلد نیستم حرف بزنم همش میم باید گندکاری منو جمع کنه.
من هیچی بلد نیست.. دیگه هیچ جا حرف نمیزنم هیچ وقت🥲