"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"

دیروز که جمعه بود (15/4/97) با تصمیم مامان جان همگی نهار رفتیم خارج استانمون یه رستوران عالی نهار

 

مهمون بابا جان بودیم وحسابی چسپید موقع برگشتم یادمون افتاد عه عروسی دوستِ بابا دعوتیم با اینکه

خیلیخسته بودیم عروسی رو رفتیم ...کلی خوش گذشت و دو تا از دوستای خیلی قدیمیمو دیدم و  مجددا

غیبت همه رو نمودیم 

+حوصله شکلک مِکلَک نداشتم 

 

++ حال روحیمان بسی بهتر شده است

+ شنبه شانزدهم تیر ۱۳۹۷ 19:51 خانومِ سین :)