"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"
|
چند وقت پیش یه وبلاگیو میخوندم که آرشیوِش مال سال 89 بود!
یعنی آقای نویسندش از بدو ورود به دانشگاش تا الان که مشغول به کاره همشو تو وبش نوشته بود
خیلی قشنگه به نظرم... اگه منم وب قبلیمو حذف نمیکردم الان آرشیوم مال سال 90 می بود..
ولی خوب ناچار شدیم به حذفیدن...محیط ویلاگو دوست دارم حتی بیشتر از اینستا و تلگرام
بگذریم...
این روزا خیلی عادی دارن میگذرن ..چند روزه که شروع کردم به خوندن زبان سعی میکنم این دفعه دیگه مثل دفعات قبل نشه که بعد چند روز ولش کنم
یه هفته ایم هست که باشگاه نرفتم...احتمالا از شنبه باز برم :)
این چند روزو یکم کار کردم و با پولی که دستم اومد و کل پس اندازی که داشتم شد 2 میلیون
امیدوارم تا بهمن ماه پول ارتودنسیم جور بشه..خیلی براش ذوق دارم
و اینکه عروسی پسرعموم این جمعه است..نمیدونم میخان مراسم بزرگ برگزار کنن یا نه.آخه خانواده ی ما و عموی دومیم چون یکم مذهبی هستیم زیاد اهل مراسم آنچنانی نیستیم..حالا این عمو بزرگمم اولین پسرشه داره ازدواج میکنه نمیدونم چ جور مراسمی میخواد برگزار کنه
خانواده ی پدریم برعکس خانواده ی مادریم بشدت پرجمعیتن تنها وجه مشترک دو طایفه در اینه که پولدارن...مثلا عمو دومیم هفت تا پسر داره و دوتا دختر(!!!!!!!!!!!!!) ولی چشم حسوداش کور پولدارم هستن هااا...همه ی پسراش خونه و مغازه دارن از خودشون..خلاصه مرفه بی دردن
حالا برعکس خانواده ی مادریم کم جمعیتن مثلا دایی بزرگم 4 تا بچه داره دیگه بقیه دو تا دارناین طایفه هم خیلی مرفه تر و بی دردترن :)
یادمه پسر داییم که همسن خودمه یه بار رفت بازار 500 تومن خرید کردید(500 تومن سال 93!) بعد سریع داییم بهش گفت اخی پسرم فقط500 تومن خرید کردی بیا این کارتو بگیر قشنگ برو خرید کن :|
من اینجوری ندوست...من یه هزار تومنیم بابام بهم بده قبول نمیکنم..حس میکنم غرورم له شده..من دلم میخاد با تلاش خودم پول دربیارم و پول خودمو خرج کنم:)
من از لحاظ اقتصادی مستقلم هرچند دهنم سرویس بشه ولی از لحاظ احساسی بشدت وابستم به مامانم گوگولیه مامانیم
الانم قراره با مامانم برم بازار..میخاد کفش و روسری بخره منم که به خودم قول دادم این مدت هیچی نخرم و نمیخرمخیلی سختمه برم بازار و چیزی نخرم