"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"

نمیدونم چندتا اتفاق خوب باید برام بیفته این حال روحیم خوب خوب بشه حداقل بیاد رو نمره ۱۰.

من کار ندارم،چیزی بلد نیستم،درامدی ندارم،بابام که چص تومن میده بهم ک نیومده تو حسابم خرج شده،اونم تا میده دیونم میکنه.

دلم تنکه برای بهروز،این روزا واقعا دل تنگشم،نمیدونم چرا...

روز جمعه مامان حالش بهتر شده بود،و شروع کرد به جارو زدن و اشپزی کلی بحث کردیم باهاش باز ب حرفمون گوش نداد و کارای خودشو کرد،رفت نماز جمعه با بابا.

بعدش ناهار خوردیم و جمع کردن ظرفا و مامان و بابا رفتن روستای عموم اینا،پسر عموم دختردار شده بود مراسم نامگذاری،من نرفتم رو مودش نبودم بهتر ک نرفتم بعدش فهمیدم دختر عمه فرشته ک بشدت از هم بدمون میاد اونجا بوده و با ماشین خودش مامان و عمه خدیجه رو اورده و کلی جلو مامانم پز دادن.

مام تو خونه ساندویج خوردیم ۳۴۵ تومن خرج شد.

شب بشدت دلتنگ بهروز بودم ی کلیپ دیدم اهنگ کوردی بود راجب دلتنگی و اینا،براش فرستادم و کلی اشک ریختم.

صبح شنبه ساعت ۸ بیدار شدم ی آزمایش نوشتم و خوابیدم،ی ربع به ۹ باز بیدار شدم دو تا ازمایش نوشتم و صبحونه خوردم دنبال پست گشتم برای پیجم.

چیزی پیدا نکردم،واتس اپمم چک کردم دیدم پیامم دوتا تیک خورده و سین نزده.

ساعت ۱۲ رفتم حموم ،بیرون اومدم گفتن ی ازمایش دیگم اومده هیوا نوشته،ساعت یک بود عجله ای ناهار خوردیم چون ساعت ۲ فامیل عمم اینا همون دختره ک تو بچگیش بهش تجاوز شده بود میان برای عقد.

ساعت دو نیم اومدن،منم موهامو کامل بافته بودم.کاراشو انجام دادم و رفتن،ظرفای چای و شیرینی رو شستم،دوستم دلشاد گفت بریم پیش نیلو بارونم می اومد،سریع اماده شدم بافتامو باز کردم و بی ارایش رفتم.بارونم شدیدتر میشد ،ماشینشو ی جا پارک کرد و شکلات خرید و رفتیم پیش نیلو ساعت ۵ و ربع اینا رسیدیم.

ی ست خرید قرضم کرد،تا ۶ حرف زدیم و برگشتیم خونه،باز دنبال پست گشتم چیزی پیدا نکردم.

خواهرم از دندونپزشکی اومدن اینجا و مامان نزاشت شام برن.

جومونگو دیدیم،شام خوردیم،ظرفارو شستم با آیلین و اسرا بازی منچ کردم و اومدم دوباره چک کردم واتس اپو سین نزده بود ولی استوری و پست گذاشت بود راجع به شورا و کاراشون.

از دیدن پستش خیلی دلم گرفت چرا همه میتونن اونو ببین من نه؟ چقد دنیا باید نامرد باشه با اینکه بدونی بابا اون ب دردت نمیخوره،با تمام معیارایت ناهماهنگه،سیگاریه،ازت کوچیکتره،متعهد نیست،عرزشیه از همه مهمتر بابا دوست نداره ،چرا ادم باید عاشق ی ادم اشتباه بشه چرا واقعا الان باید براش اشک بریزم،چرا چراچرا.

فالورامم هی کم میشدن،ی پسریم هست از همون اول ک فالوم کرد هی مسخرم میکنه و خودشو دست بالا میبینه،امشبم با لحن مسخره نوشته برام ببخشید با چ زبانی وار میکنیو اینا،بهم برخورد ولی واکنشی نشون ندادم.

حالم خوب نیست وسط این پست دیدم تل بهم پیام داده سلام،ج ندادم زنگ زد، ج دادم الانم داره احوالپرسی میکنه.

دنیا خیلی نامرده خیلی خیلی زیاد،ی سری ادمای اشتباهو سر راهت قرار میده ک هندل کردنشون سخته،بهروزم برای من همینه،نمیتونم حسمو هندل کنم .

نگاه بعد ۷ ماه از اواخر فروردین ک رفت و گفت پیام میدم و خبری نشد تحمل کردم تمام او اتفاقات بد مسعود و دفتر و همه افتاد ،ولی باز اشک ریختم برای دلی ک تنگه بهروزه...

دنیای نامرد.

فردا باید برم باشگاه،مثل چی دارم اشک میریزم،تنهای تنها...

داغونم از همه لحاظ،مالی،احساسی،کاری ،خانوادگی....

+ یکشنبه چهاردهم آبان ۱۴۰۲ 0:23 خانومِ سین :)