"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"

تو این چند روز هی میخام بیام یه پست بزارم،یا وقت نشد یا حوصلشو نداشتم

اون روز همین که پستِ 60ام رو ثبت کردم نوبت ما شد..کونولوسکوپی رو انجام داد

و خدارو صد هزار مرتبه شکر مادرم مشکلی نداشت..دکتر گفت از عصبه و چندتا قرص نوشت براش

بعدش مام اومدیم سمت شهرمون :)

الانم حال مامی جونم خوبه،البته هر ازگاهی میگه درد دارم

\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\

اما پنج شنبه شب (98.8.17) هم زلزله اومد که همه در خواب خوش بسر میبردند و من در دستشویی بودم قشنگ همه چی داشت تکون میخورد...تو این چند سال اخیر خیلی زلزله اومده دیگه ما عادت کردیم اما جدا از لرزشش صدای وحشتناکی داره،من تو این مواقع خیلی خونسردم و خودمو کنترل میکنم با این وجود اون شب ساعت 2.20 اینا بود چون همه جا ساکت بود صداش واضح شنیده میشد وحشتناک بودااااا،، در عرض نیم ثانیه خودمو رسوندم زیر لحافم

\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\

از فروردین ماه تا الان که آبان ماهه اتفاقای خوب و بد زیادی برام افتاد اما واقعا اتفاقای بدش خیلی خیلی بیشتر بود و بیشترم مربوط به مریضی عزیزانم بود امیدوارم دیگه تموم شه  پستای قبلیمو که میخونم بیشترشون راجب مریضی اطرافیانم بوده واقعا از لحاظ روحی خیلی خوب نبودم کاش تموم میشد... :(

\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\

واسه چهارشنبه شبم دعوتیم خونه ی نامزد داداش وسطیم خیلی وقته جایی دعوت نبودیم!

 

 

+ دوشنبه بیستم آبان ۱۳۹۸ 17:45 خانومِ سین :) |