"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"
|
سه شنبه حدود ساعتای 9 اینا بود عموم زنگ زد به بابام و خبر فوت پسر عمه ی بابامو داد.
بابام بشدت نارحت شد و سریع رفت اونجا.
راستش من اصلا اون پسرعمه ی بابام که اسمش محمده رو ندیدم مگه تو بچگی!!
بابام که اومد گفت تصادف کرده ،جاده لغرنده بوده اینم چپ کرده گویا همسن بابامه و از 6 تا بچه اش تنها یه دختره مجردش مونده مابقی بچه هاش ازدواج کردن! و اینکه عمه ی بابام آلزایمره داره مدام میگفت محمد کی برمیگرده :( خدا رحمتش کنه
*****
دیروز یه پولی دستم اومد و رفتم دندونپزشکی یکی دیگه از دندونامو درس کردم، همین که رفتم پیش دکتره،دکتره شروع کرد به حرف زدن برعکس تمام دفعات قبل اول از دوستم که معلمه(حالا این قضیه ی دوستمو باید براتون تعریف کنم بعدا ) حرف زد بعدش به من گفت عه اینی که دستته اپل واچه گفتم نه این سامسونگ واچه :) دوباره گفت عه چ خوب باید منم یکی بخرم
گفتم ایشالا، اینم هی ادامه داد :) یکی نبود بگه بسه دکی جان کارتو انجام بده
******
+دارم اهنگ #باغ_خشکیده ار ماندانا رو گوش میدم!
++خواهرزادم اینجاست فعلا حوصله ندارم باهاش بازی کنم
+++تنکس گاد عه لات