"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"
|
امشبو اصلا خوابم نبرد،خواب راحتی نداشتم.ساعت ۸ بیدار شدم.
استرس داشتم هنوزم دارم...خودمو اماده کردم و مامانم بیدار شد نهارو سریع اماده کرد..داداشم ساعت ۹ و ربع اومد و راه افتاد..ساعت ۹و ۵۵ رسیدیم بوکان.
منشی اومد عکس گرفت و بعدش رفتیم کلینیک ۶ تومنم اونجا هزینه داشت..و بلاخره ساعت ۱۲ بستریم کردن و الان من چهارمین نفرم برای عمل بینی و منتظرم که نوبتم بشه :)
مامان و داداشمم رفتن بیرون احتمالا دور بزنن