"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"
|
روز جمعه خونه داداش دومی اومدن اینجا نهار..بعد نهار یهویی تصمیم گرفتیم ی کم بریم بیرون،تعداد زیاد بود تو ماشین خودمون جا نمیشدیم،دیگه با خونه ابجی بزرگه و ماشین اونام رفتیم..
دو ساعتی باهم بودیم و یه هوایی خوردیم ،من خیلی بیرون رفتنو دوست دارم ،هوای ازاد تو دشت و صحراه و کوه خیلی حالمو خوب میکنه...بعدش برگشتیم و بعد شام همه رفتن خونه هاشون...
خواهر دومی هنوز اینجاست...
روز شنبه هم اتفاق خاصی نیافت،فقط من با پروین دوستم یکم رفتم پیاده رویی و فروشگاه کورد مال رو که اواخر اسفند افتتاح کرده بودن رو یه سر زدم،همچین جای تعریفی نداشت ولی باز برای شهر ما و برای شروع بد نیست :))
فردا خیلی کار دارم..سفارش مشتریا...کار مشتری بابام..صحیح کردن برگه های علوم خان داداشم..ویدیوهای آموزشی خودم...اوووف
امیدوارم برسم انجامشون بدم :)