"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"

و کسی چه میداند در دل من چه غوغاییست....

آریای نازنینم اینجا برایت مینویسم چرا که در واقعیت توان گفتنش را ندارم،اشکهایم امان نوشتن نمیدهند اما مینویسم.

ای کاش اونقدری توان مالی داشتم که میتونستم ببرمت پیش یه دکتر خوب،کاش مادرت کمی عاقلتر و باشعورتر بود ک میتوانستم راحت‌تر باهات در ارتباط باشم...ای کاش میتونستم خودم ببرمت پیش دکتر بدون اینکه دخالتی محسوب بشه..نگرانتم عمه جآن، کاش پدر و مادرت کمی به فکرت بودن...

عشقِ عمه من تورا به خدا سپارده ام و ایمان دارم اگر او بخواهد میشود...منتظر خبر دکترم که بگن اوتیسم در کار نیست تا من نذری که دارمو ادا کنم...آریای قشنگم کاش خودتو میدیدی که چقدر مظلومانه خوابیده ای..دردت به جونم...

خدایا تورو خداااااااا....

حالم خیلی خیلی خیلی بده....

+ شنبه هفتم خرداد ۱۴۰۱ 21:19 خانومِ سین :)