"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"

دیشب بهش پیام دادم،کلی ابراز نارحتی کردم بابت پدرش ..صبح بیدار شدم دیدم سین زده ولی جواب نداده...شاید از ظاهرم خوشش نیومده و روش نمیشه مستقیم بهم بگه و گرنه کل امروز رو بی خبر نبود...

مهم نیست بره....کل رابطه های من بیشتر از ی روز دووم نمیارن ظاهرا خیلی مشکل دارم.ولی کاش مستقیم میگفت بهم..البته عادتم کردم  خودمم حدس میزدم شکل نگیره این رابطه چون اون خیلی از من سرتر بود :))..بیخیال!

ساعت حدود ۶ اینا با ابجی بزرگم دوتایی رفتیم خرید،اسباب بازی اینا برای دختراش خرید..ساعت ۸ و۲۰ برگشتم خونه...خسته بودم ی کم خوابیدم شامم نخوردم...ساعت ۱۱ و نیم بیدار شدم یه کم تو اینستا چرخیدم ...و الانم میخام برم چایی بخورم یه کم ویدیو اموزشی ببینم تا حدود ۲ اینا،بعدش بخوابم..چون فردا قراره مراسم بگیریم برای عضو جدید خانوادمون

+ پنجشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۱ 0:45 خانومِ سین :)