"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"

مامان بزرگم مریض شده..خیلیم یهویی مریض شد..اصلا نمیتونه راه بره حتی نمیتونه کارای شخصیشم انجام بده :(.....مامانیم طبقه دوم خونه ی دایی کوچیکم تنهایی زندگی میکنه البته اسماً تنهاست و گرنه عملا تنها نیست..هربار یکبمون میریم پیشش..متاسفانه من بخاطر کارم خیلی وقته نرفتم پیشش الانم که مریض شده رفته خونه دایی بزرگم..همش گریه و زاری میکنه که چرا نمیتونه ماه مبارک روزه بگیره فردا قراره ساعت هشت صبح مامانم با داییم ببرنش ارومیه..مسئولیت افطار فردا بر عهده ی بنده نهاده شده است که از این بابت عصبیم و اینکه مامانم قراره فردا خونه نباشه ناراحتم ..و از مریضی مامان بزرگم دوچندان ناراحتم ولی دلم روشن خوب میشه!

داداشی هم فردا امتحان فیزیکش کنسل شده الان داره فیلم میبینه منم میخام برم دوش بگیرم و بعدش به ادامه ی کارامو انجام بدم

 

+خدا همه مریضا رو به حق این شبای مبارک شفا بده

++ایشالا زود فردا تموم بشه  و همچنین خواهرم بیاد افطار آماده کنه

+++یه سالگی وبلاگم با تاخیر مبارک

 

+ شنبه چهارم خرداد ۱۳۹۸ 1:47 خانومِ سین :) |