"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"
|
بلاخره بعد کلی رفت و امد امروز بیمارستان تامین اجتماعی راضی شدند که زن داداشمو بستری کنن اونم بخاطر اینکه گفتن مایع زیاد داره و خطر داره برای بچه و گرنه علائم زایمان نداره...
الانم مادر میره اونجا منم باید افطار اماده کنم..کاش زود مادر خودش بیاد و همون طبیعی بچه شو به دنیا بیاره خدایاااااا...
دیشب همش داشتم یه مطالبی رو راجع به دارک وب میخوندم خیلی روم تاثیر بدی گذاشته و از ذهنم پاک نمیشه جوری که خوابشم دیدم!
چند روزیه که نیسان ابی رو تموم کردم احتمالا از امشب یا فردا اسکویید گیم رو نگاه کنم...ببینم چی میشه.
۲۲ روز ماه مبارکه..و کاش اون چیزی بشه که دلم میخاد :(