"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"
|
روز سه شنبه (1400/12/10) عصر با خالم و عروس جدیدش رفتیم خونه ی پسرداییم همون که با دوستم ازدواج کرده،..چون پاگشادشون نکرده بودیم خودمون رفتیم بهشون سر زدیم....
خالم 200 هزار بهشون داد،مامانمم 300 تومن به همراه کلی میوه براشون برد...این در حالیه که پارسال وقتی همین داییم رفتن خونه داداشم فقط و فقط 100 تومن بهشون داد با وجود اینکه تو پول غرق شدن حالا داداش طفلی من همون شب فقط200 تومن پول میوه داده بود، حالا مامان من..... اوووف
من که میدونم خونه این پسرخالمم که بریم باز همین بساطه واقعا خوش به حال فامیلامون که مارو دارن
حالا بابامم از هیچکدومشون هزینه ازدواج ک حداقل 500 تومنه رو نگرفت چون زشته ولی واسه اونا زشت نیست عیب نیست تا یه کاری برامون میکنن سریع پولو میگیرن ازمون :))))
چقد من متنفرم از همشووووووووون..
تو همون مهمونی فهمیدم که عروسِ خالم که الان تازه سه ماهه عروسی کرده،دوماهه بارداره...
+باز کامنتارو میبندم چون اینجوری خیلی راحت ترم مرسی اه