"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"
|
اولین پست زمستانی 1400 :))
دیشب پیام تبریک یلدا فرستاد تو واتس آپ..سین نکردم و نمیخامم سین کنم
کلا نوتیف واتس آپمو خاموش کردم،تلگرام و توییتر رو که خیلی وقته آن نشدم مونده اینستا که اونم کم کم میزارم کنار،میخام فقط رو آموزشا و دیدن ویدیوهای زبان تمرکز کنم ببینم تا آخر ماه به کجا میرسم.
دیشب داداشم و زنش اومدن شام خونمون خواهرمم که اینجاست باهم شام خوردیم و گفتیم و خندیدیم..آخر شب که رفتم اینستامو چک کنم دیدم داداشم دایرکت داده از پیج یه فیلمبردار که بله ظاهرا پسرخالم که نامزد بوده عروسی کرده و مام بی خبر،فکر کنم فقط یکی از داییامو که دوستم عروسشونه رو دعوت کرده...فعلا از جزییات ماجرا خبر ندارم ولی مامانم نارحت شد که چرا کسی چیزی بهش نگفته...
فکر کنم تا الان هزار بار گفتم که بشدت از فامیلامون متنفرم..مخصوصا این خالم..از وقتیم این دوسته احمقم(!) عروس دایی اینام شده بدتر متنفر شدم ازشون
آخه من تو این 26 سال زندگیم همیشه سعی کردم حدودارو رعایت کنم یعنی دوستام هیچی از خانوادم نمیدونن و بالعکس و این رابطه رو همیشه حفظ کردم..اصلا دلم نمیخاد دوستام با خانوادم آشنا بشن و.... حالا این عن خانوم که از اون آدم فضول و خبرچیناست که بیکاره و تو زندگی همه سرک میکشه و از همه چی و همه کس خبر داره شده عروس دایی اینام...اووووووف چقد عصبیم میکنه این ماجرا
حالا این گاو تو عروسی پسر خاله ی من بوده بعد ما نبودیم....خالم واقعا گاوه گاو به تمام معنا!!! با این مراسم برگزار کردنشون
اصلا به درک چی میخواد بدونه از ما..
+آروم باش دختر بدو برو به کارات برس و دوشتو بگیر فردا باید روزه بگیری خیر سرت !!!