"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"
|
امشب عروسی پسرعموم دعوتیم،میریم بانه
این پسرعموم دومین باره ازدواج میکنه و حقیقتا تو خانواده خیلی پرجمعیت بابام اولین سابقه ی طلاقو ایشون ثبت کردن :/
حس خوبی ندارم،رانندگی تو شب،و تصادف و اینا،نمیدونم چرا حس میکنم تصادف میکنیم..امروز صبحم زن دایی کوچیکم زنگ زده میگه خوابتونو دیدم..
باید صدقه بدم که دفع بلا بشه..من نمیخام با تصادف بمیرم 🥺
ارایشگاهم نشد نوبت بگیرم..الان میرم دوش بگیرم و کم کم آماده بشم ساعت ۷ مراسم شروع میشه!
دل تنگی و دوست داشتنش عصبیم کرده..دارم منفجر میشم
خدایا تورو خدااااا