"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"
|
هم اکنون ساعت 1:13 دقیقه شب است همه خوابیدن در روز سوم پریودی بسر میبرم!
خونه آبجیم تمیزکاریش تموم شد بعدش یهو تصمیم گرفتن دیوارا رو هم لگه گیری کنن که از دیروز شروع کرده دامادمون
ولی فکر کنم همه جا دوباره رنگی شده :/
دلم برای تنها خوابیدن تو اتاقم تنگ شده:) میترسم بعد رفتن آبجی بزرگم،نوبت داداش بزرگم بشه آخه اونام خونه خریدن احتمالا اواسط شهریور
جابه جا میشن،خدا کنه دیگه اونا بچه هاشونو نیارن اینجا چون واقعا کشش ندارم..
اما از کنکور جناب داداشم بگم که بازم خراب کرد نسبت به پارسال پیشرفت زیادی داشته ولی باز اونی نشد که میخاد
خودش تصمیم داره مجدد پشت کنکور بمونه..کاری به کارش ندارم دیگه!!
اما هفتم ک تولد ب بود تو تلگرام بهش پیام دادم بعد ساعت 2 ظهر فرداش جوابمو داد خیلی رسمی خیلی رسمیااااا
بقران مخو اینو میزنن میره زن میگیره اونوقت من شکست عاطفی میخورم و افسرده میشم چ جوری مخشو بزنم آخهههه!
خدایا این حس چی بود وسط این همه دغدغه آخه!
داداش بزرگم فردا آزمون نظام مهندسی داره :)