"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"

خوب با تاخیر و مجددا سال نو مبارکمون باشه!

از این مدت بنویسم:

 

روز شنبه(99/12/30):

صبح ساعت 9 خواهرم از شهرشون با شوهرش اومدن اینجا که با دایی حسینم یه زمین بخرن...دایی حسینمم یه زمین 150 متری تو اطراف شهرمون براش پیدا کرد 240 میلیون،اولش قرار شد منم شریک شم باهاشون ولی خب اونا پولشون کامل بود فقط19 میلیونش چک بود برای خرداد که صاحب زمینه قبول نکرد و من به عنوان قرض دادم بهشون...سال تحویل شد و نهار خوردیم،منم رفتم سر وقت درست کردن شیرینی نخودچی که دو دورش کامل سوخت دور آخرش رو به حول و قوه الهی خوب دراومد..واسه شامم داداشم و زنش اومدن اینجا،خوش گذشت.

 

یکشنبه(1400/1/1):

زندگی طبق روال عادی پیش رفت..

 

دوشنبه(1400/1/2):

روز دوشنبه برای شام مامان کوفته درس کرد و همگی بجز هیوا و بابام، رفتیم خونه خواهربزرگم،چون بخاطر کنکور هیوا من نزاشتم خواهرم با بچه هاش بیان اینجا گفتم ما میام..خلاصه رفتیم اونجا همگی (البته زن داداش بزرگم نبود خونه باباش بود)گفتیم و خندیدم آخر شب من و خواهرم موندیم اونجا شبم اونجا خوابیدم دیگه سه تا خواهر باهم بودیم و حسابی غیبت کردیم

 

سه شنبه(1400/1/3):

بعد نهار از خونه خواهری اومدیم رفتیم دنبال مامان و رفتیم بازار هوا هم بشدت بارونی بود..من با مابقی پولم حدود 10 تومن دوتا النگوی دیگه خریدم که النگوام بشه 9تا،یه گوشواره هم خریدم(عکساشونو میزارم پایین پست)..گوشواره قدیمم نگه داشتم بمونه فک کنم2میلیونی بشه! دلم میخاد برم یه گوشواره از این کوچولو حلقه ایا بخرم و گوشمو یه سوراخ دیگه کنم و بزارم گوشم :)))) بعد طلا فروشی رفتیم یه بلوز زرشکی و یه دامن مشکی خریدم 280 تومن برای مهمونی خونه دایی حسینم!خواهر دومیمم برای خودش پارچه لباس کوردی خرید.بعدش اومدیم خونه مابقی پولم که 20 میلیون بود دادم داداشم که سهم مامانو از زمین شریکمون بخرم!

 

چهارشنبه(1400/1/4):

 یه کم دپرس بودم اون روز و حال و حوصله کسیو نداشتم چون شبش تو گروه دوستام همش النگوهامو مسخره میکردن نمیدونم از سر حسادت بود یا نه..خریت کردم عکس گوشوارمو فرستادم همشون گفتن زشته،زنونست و اینا بهم برخورده بود...بعد نهار رفتم حموم و بعدش رفتیم شام خونه دایی حسینم به مناسبت پاگشای داداشم با این تفاوت ک بابامم اومده بود و همچنان زن داداش بزرگم حضور نداشت..خوش گذشت اما نه به خوشی خونه دایی محمدم!!

 

پنج شنبه(1400/1/5):

امروز صبح قرار شد با فرناز دوستِ اینترنتیم که تازه شکست عشقیم خورده بود برم بیرون ساعت 10 صبح، ولی چون خواب موندم نرفتم و ازش عذر خواهی کردم و پریودی رو بهونه کردم... برای فردا عروسی که نه یه مراسم ساده دعوتیم اونم پسره پسرعموم ،که عموم تصمیم داره  به عنوان پدربزرگِ داماد مراسمو تو خونه خودش تو روستا برگزار کنه..مام میریم..الانم لاکامو زدم لباسمم آماده کردم چون میدونم صبح زود میریم..فقط امیدوارم زن داداش بزرگم نیاد...خدایا کااش نیادددد ازش متنفرممممم

+میرم قسمت سوم سریال گیسو رو نگاه میکنم بعدش میخابم.

++کرونام به یه ورمونه!!! شهرمونه وضعیتش شده نارنجی امیدوارم تو مسیر فردا جریمه نشیم

 

  

+ جمعه ششم فروردین ۱۴۰۰ 1:16 خانومِ سین :) |