"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"
|
یعنی گند بزنم این شانسمو فقط خندم میگیره هاااا
تو پست قبلی گفتم همه چی خوبه به دو ساعت نکشیداااا همه چی خراب شد داشتم پست پارسالو میخوندم این موقع ها نوشته بودم ک زن داداشم قهر کرده و اینا
شت شت
مشغول کار بودم هیوام درس میخوند و مامانم خوابیده بود که صدای آیفون اومد و زن داداش بزرگم تنها اومده بود..طبق معمول با داداشم دعواشون شده بود..دقیقا مثل پارسال بود ..گریه وزاری با این تفاوت که دیگه عادت کرده بودیم ما زیاد بهش توجه نمیکردیم...
حقیقتا زن داداشم نمیگم بده ولی اصلا با خانواده ی ما تو ی سطح نیستن...یعنی..بیخیال اصلا نمیخام راجب این آدم حرف بزنم..
خلاصه اینکه شام خوردیم و اومدیم بخابیم ک داداشم اومد دنبال پسراش و دعواشون شروع شد..این ی حرف میزد اون ی چیزی میگفت..منم دیدم اوضاع خوب نیست دست آریَن برادر زادمو گرفتم رفتیم آشپزخونه درو بستیم رو خودمون و کارتون نگاه کردیم و سعی کردم زیاد ذهنش درگیره دعوای مامان باباش نشه
ی ربعی میشه رفتن ولی میدونم این زندگی از هم میپاشه فقط و فقط دلم برای پسراش میسوزه همین :)) مطمئنم الانم دعوا میکنن
میترسم.جفتشون عصبین ی کاری دست خودشون بدن..خدایا پلیز هلپ می☹
مامان بابامم گناه دارن خوابشون نمیبره :(