"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"

دیشب با خانواده ی دوتا داداشام ومن و مامان رفتیم خونه ی دایی علی (همون داییم که پسرش بهم ابراز علاقه کرد )..

دایی علیم حدود دوماهی میشه رفتن خونه جدیدشون و از مابقی داییام جدا شده..

حدود ساعت 12 اینا برگشتیم..لباسامو عوض کردم و مسواک زدم اومدم بخابم سردرد داشتم..اینستامو چک کردم

پیامای پسرداییم:

*سلام..امشب چرا اینقد باهام سرد بودی؟؟منه احمق لحظه شماری میکردم که ببینمت ولی تو جوری برخورد کردی انگار منو نمبینی

اینقد نگات کردم ولی تو حتی یه بارم سرتو بلند نکردی منو ببینی..تو چرا فکر میکنی من تو رو برای هوس میخام؟!

جوابشو ندادم و فقط خندیدم بهش..آخه یکی نیست بگه دیوث من که از لیست بلند بالای دوست دحترات و جلف بازیات خبر دارم دیگه برای

من ادای عاشقا رو درنیار دیگه من غلط بکنم طرف خونه داییم برم :)

خدایا چرا جای این ب پیام نمیده

****************

امروز رسما روزه گرفتنام تموم شد :)

ساعت حدود 7 اینا بود با بابام راجب خرید ماشینم حرف میزدم و طبق معمول همیشگی بابام ساز مخالفو زد یعنی این بابای من برای همه چییییییی مخالفه

گفتم بابا اگه دلیل مخالفتت منطقی باشه قبول میکنم،میگه ی بلایی سرت میاد سرمو ب کجا بکوبم آخه خدایاااااا

خیلی عصبیم یعنی هرچیو بخام من مثل آدم نمیتونم داشته باشم اه

وسط بحث ما خونه داداش بزرگم اومدن اینجا،آقا آرینم بهونه واچی که خیلی قبل خریده بودمو میگرفت منم دلم سوخت بهش دادم

غلط کردم خدایااا من واچمو میخام خیلی حیف بود 90تومن داده بودم چند ماه پیش از دیجی کالا خریده بودمش وصل میشد به گوشی درسته اصل نبود ولی باکلاس که بود

+ جمعه سوم بهمن ۱۳۹۹ 2:12 خانومِ سین :) |