"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"

امروز ساعت ۱۲ و نیم از خونه به بهونه باشگاه رفتم بیرون...خونه نرمین دوستم بودم بد نبود میخندیدم..ولی همش استرس داشتم حس خوبی نداشتم..تا حدود ساعت چهار و نیم هیوا زنگید گفت بابا میگه بیا خونه،منم سریع خودمو جمع کردم هرچی بچه ها گفتن نرو زوده کارو  بهونه کردم و سوار آژانس شدم و برگشتم خونه..سر راهمم دوتا بسته نوار بهداشتی گرفتم ک بگم رفتم بازار😂

بابام هی سوال پیچم کرد ک کجا بودی و چیکار میکردی ..دعوام کرد :)))

وسط دعوا خونه ی داداش بزرگم اومدن..الان اینجان..فک کنم بابام فهمیده بهش دروغ گفتم🤦‍♀️ 

استرس دارم شدید..خدا بهم رحم کنه..فکر کنم دیگه نباید اسم بیرون رفتنو بیارم....ی بار دروغ گفتماااا گندش دراومد😑!!!!

فعلا برم میوه  اورده بشورمش ببینم چی میشه بعدا☹

+ پنجشنبه بیست و پنجم دی ۱۳۹۹ 17:47 خانومِ سین :) |