"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"
|
امروز ساعت حدود یک و نیم اینا رفتم خونه دوستم شراره جممون جم بود خیلی خندیدیم،رقصیدیم،نهارم از بیرون سفارش دادیم
عکس گرفتیم،غیبت کردیم خیلی خیلی خوش گذشت..
بعد اینکه روز چهارشنبه قرار بود ویدیو کال برم برای تعیین سطح زبانم،اصلا یادم رفت ساعت 4 ونیم شد یادم اومد که دیگه دیر شده بود،بیخیالش شدم
فردام برای نهار خونه ی داداش دومی دعوتیم،چون عموهای عروسمون از بانه قراره بیان اونجا گفتن مام بریم :)
دیگه اینکه حال روحیم خیلی خیلی بهتره.
چند وقتیه ب سرم زده ی پراید بخرم ولی پولم کمه