"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"

امروز صبح بابام بیدارم کرد که نامه های مربوط به اجراییه یه خانمو صادر کنم..منم ساعت 8:15 بیدار شدم و کاراشو انجام دادم ..ساعت 9 تموم شدم..

دیگه نخوابیدم..امروز سفرش زیاد ندارم..میشینم پای فیلمای آموزشی که خریدم...

یه مدتیه ورزش کردنو شروع کردم اسکات میرم برای خوش فرمی...روز سه شنبه ی هفته قبل بود با مونا دوستم رفتیم بیرون تا منو دید گفتی باسنت خوش فرم شده منم خیلی خوشحال گردیدم :) میدونستم حرکاتی ک میرم تاثیر دارن روم 

 

تو این مدت ک نبودم فقط از سر بی حوصلگی نبودم :)

روز جمعه ام خواهرم وسطیم برادرمو پاگشا کرد رفتیم اونجا خیلیم خوش گذشت..اونجایی که خواهرم زندگی میکنه یه قلعه ی قدیمی هست که اون روز برای بار دوم رفتم اونجا با زن داداشم اینا

اینم عکسش :)

 

+ یکشنبه پنجم مرداد ۱۳۹۹ 11:23 خانومِ سین :) |