"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"

ساعت حدود نه شب بود که از خونه خواهرم برگشتیم..

خونه خواهر  وسطیم بیرون شهره و حدود یه ساعت راهه..ساعت ۱۰ صبح راه افتادیم حدود ساعت ۱۱ رسیدیم اونجا..خوب بود خوش گذشت..

داداش کوچیکم نیومد باهامون اخه شنبه امتحاناتش شروع میشه و نهاییم هست..فقط من و بابا و مامی بودیم

تو مسیر برگشت یه پراید با یه وانتی تصادف کرده بودن..اوضاع ماشینا مخصوصا پراید افتضاح بود..نمیدونم کشته داشتن یا نه وقتی ما رسیدیم که مصدوما رو برده بودن..دلم یهو گرفت با دیدن تصادف خدا بهشون رحم کنه..

داداشم و زنش (تازه عروس و دوماد) امروز رفته بودن بانه خونه مادر زنش.. بعد ازشون خواسته بودم برام اتو موی کراتینه با ی هدفون بخرن برام ک زحمتشو کشیدن..جفتش باهم شد ۶۲۰ت 

خیلی کار دارم فردا.. خیلی زیاد..ی تصمیمات جدیدیم دارم برای زندگیم

حالا فردا میام میگم الان خوابم میاد.

+فردا میخونمتون و کامنتاتونم تایید میکنم پوزش🙏❤❤

+ جمعه شانزدهم خرداد ۱۳۹۹ 0:28 خانومِ سین :) |