"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"

هم اکنون ساعت 5:56 دقیقه صبح می باشد..

از بعد عیدفطر عادت کردم شبا زود میخابم و صبحا زود بیدار میشم این مدلی خیلی خوبه ولی زیاد دوام نداره ی دو روز دیگه برمیگردم ب تنظیمات کارخانه همون لنگ ظهر بیدار میشم!

خوب دیروز صبح سفارشات خواسته شده رو انجام دادم و بعدشم یه چندتا اهنگ کوردی شادِ باحال مخصوص رقص کوردی دان کردم برای مراسم..بعدش موهای مامی رو کوتاه کردم و رنگ کردم و داداشام سه تایی رفتن آرایشگاه برای پاکسازی و بعدِ نهار مامان و خواهرمم رفتن ارایشگاه...

حدود ساعت 6:30 بود مامی و داداشِ دامادم برگشتن خونه..من با داداشی رفتم دفتر وکالتی ک دوستم اونجا منشی بود گوشواره هامو اوردم عکسشم میزارم پایین پست..بعدش اومدم خونه...مامانم مشغول آماده کردن شام بود..دوتا خواهرم و برادر بزرگمم با زنش اومدن شام اینجا..چهار تا بچه ها باهم بودن خیلی سروصدا میکردن و وَرجه وورجه میکردن قشنگ رو اعصاب بودن منم رفتم اتاقم به نشانه اعتراض ساعت ۱۰ خوابیدم هرچی صدا کردن ج ندادم!! 

ساعت 4 صبح بیدار شدم دیدم همه خوابن بنده هم پریودم رفتم حموم و ی دوش حسابی گرفتم و هم اکنون ماسکِ سیاه زدم در خدمتتونم..

مامانم داره نماز صبح میخونه..بابامم از مسجد اومد.. شوهر خواهر وسطیمم اینجاست تو اتاق داداشم خوابیده

ساعت 8.30 نوبت ارایشگاه دارم..مراسممون ساعت۱۰ شروع میشه تو شهر بانهخیلییییی استرس دارم حالا خوبه عروسی خودم نیستااا!!!! ناموسا برامون دعا کنید خوب پیش بره

بریم ب کارامون برسیم و عمری باقی موند میام مینویسم ادامشو

 

+عکسه خوب نشده چون خواهری اینجا خوابیده لامپو روشن نکردم با فلش گرفتم و حوصله ندارم عکس درس حسابی بگیرم🤭🤭🤦🏻‍♀️ روش کلیک بنمایید بزرگ بشه😁

#عروسی_داداش

+ پنجشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۹ 6:13 خانومِ سین :) |