"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"

دیروز بعد از ۸۴ روز قرنطینه بلاخره رفتم بیرون..جای خاصیم نرفتم

لباسایی ک خریده بودمو بردم خیاطی سرکوچمون.و چون اشنامونه بهم قول چهارشنبه رو داد...

دور کمرمو ک اندازه گرفت ۹۶ بود اخه قبلا ۹۰ بود اقاهه هم بهم گفت چاق شدی...گفتم اشکال نداره تازه الان وزنم نرمال شده..بعد اینکه خواستم پولو پرداخت کنم ۷۰ت میشد..رمز کارتمو یادم رفته بود دوبار زد ولی اشتباه بود..دیگه گفت بزار کارتت مسدود نشه بعدا بیار..

الان ی رمز مد نظرمه اگه اون نباشه دیگه هیچیرمز دوتا کارت بانکیمم یکیه..شِت فکر کنم اخرین بار هشتم اسفند بود از رمز اول کارتم استفاده کردم طبیعیه یادم بره😂

بابام اینا همون دیروز صبح رفتن بانه پیش خانواده عروس برای مشورت راجب عروسی اینا..دیگه تصمیم قطعی بر آن شد ک همین پنج شنبه مراسمو برگزار کنن..رستورانم رزو کردیم برای پنج شنبه..

بعد ظهرهم من و ابجی و مامانمم رفتیم خونه داداشو جارو کشیدیم..

الانم من تازه بیدار شدم تو جامم قراره امروز خواهرم و مادرم و داداش برن بازار خرید کنن و کارتای دعوتو پخش کنن...بعدظهرشم من و خواهری میریم آرایشگاه و..... اوووف خیلی کار داریم هممون

 

+دو سالگی وبمم مبارک

#عروسی_داداش

+ سه شنبه ششم خرداد ۱۳۹۹ 8:14 خانومِ سین :) |