"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"

مامانم گه گاهی حالش بد میشه...تب و سرفه و اینارو نداره..فقط میگه همه جام درد میکنه و خستم

منم کارا کمکش میکنم  تو این روزا که کاری ندارم..خودمم پریود نشدم..شکم درد داشتم ولی پریود نشدم نمیدونم چرا...دوست بابامم ک کرونا گرفته بود خوب شد و ترخیصش کردن خداروشکر

فردا آخرین روز سال 98 هستش..هیچیش شبیه سالِ جدید نیست نه حسش نه حال و هواش :(

 

دوشنبه شب همکلاسیه دوران ابتداییم پریا بهم دایرکت داد وگفت:سمیه قصد ازدواج داری با یه پسر خوب؟!

گفتم:چطور مگه؟؟ گفت:امیدوارم کسی تو زندگیت نباشه! گفتم:نه نیست..اگرم کیس مناسب باشه چرا که نه.. گفت پس با خانوادت مشورت کن و بهم خبر بده،یه پسر خوب مهندس نرم افزاره و بازاریابم هست و تو ارومیه زندگی میکنه..خانواده ی خوبیم دارن مخصوصا خواهرش!!!

گفتم:احیانا داداش خودت نیست؟! گفت:آره..بعدش گفت:به خانوادت بگو..گفتم:من روم نمیشه!! گفت باشه پس شماره بده میزنگیم..شماره دادم و خداحافظی و بعدش خوابیدم...صبح از صدای مامانم ک با خانمه حرف میزد بیدار شدم..مامانم بهش گفت با باباش حرف بزنید و شماره موبایل بابامو بهش داد!!

خلاصه اینکه ظاهرا با بابام حرف زدن ولی بابام فعلا چیزی نگفته...

من که جوابم منفیه ولی جلو خانواده خوب شد یه خواستگار دیگه پیدا شد!

دیشب که چهارشنبه سوری بود اینجا خبری نبود البته بگم که ما کوردا مراسم آنچنانی تو چهارشنبه سوری نداریم...برای شب نوروز مراسم اینا داریم،آتش بازی و... حالا ببینم مردممون با فرهنگن و فردا شب مراسمی برگزار می کنن یا نه!!

+خوابم بهم ریخته...شبا ساعت 4:30 میخوابم صبح ساعت 12 اینا بیدار میشم

++وقتم داره بشدت الکی هدر میره...!!!

+++ یه کامنت خصوصی گذاشتن از شخصیتم گفته..واقعا همشم درس گفته..یعنی اینقدر واضح و روان مینویسم میتونید حدسم بزنید!!

 

+ چهارشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۳۹۸ 20:47 خانومِ سین :) |