زن داداشمو برون اتاق عمل و منم پرم از استر اینکه بچه زنده میمونه یا نه...چقد هممون نگرانیم...
این روزا حال هیچکدوممون خوب نیست :(
بعدا نوشت:
بلاخره برادرزادم،خانم خانما افتخار دادن ساعت ۱۲ و نیم شب،ششم اردیبهشت به دنیا اومدن...خدایا شکرت
اینجا مینویسم برای خودم تا فراموش نکنم..به دور از آشوب و هیاهوچ خوب چ بد..×× نوشته هام بعد چند روز رمز دار میشن...××تقاضای رمز نکنید...🥲××
روزمرگی! خاطره! دلتنگی! حسِ بد! حسِ خوب!