"بـه نـام تو که تنها امید روزهای تاریک زندگیمی"

امروز صبح با داداش دومی رفتیم واکسن زدیم..اولش ک رفتیم خیلی شلوغ بود نوبت گرفتیم و بعدش رفتیم دانشگا مدرک موقتمو آوردم...ی دوری تو شهر زدیم و بعدش رفتیم برای واکسن..

تا رسیدیم خیلی خلوت شده بود دیگه،گفتن نمیشه برای سینوفارم ثبت کرد ظرفیت نمونده،میتونیم تو سایت آسترا ثبت کنیم ولی سینو تزریق کنیم،قبول کردیم...این شد ک تو کارتم استرا زدن ولی سینو تزریق کردیم..فعلا هیچ علائم خاصی ندارم...

راجب استرا اینقد گفته بودن عوارض داره ترسیدیم بزنیم..همین سینوفارمم خوبه دیگه😁. قبل اینکه بخوان تزریق کنن یه پسر ۱۳ ساله اونجا بود اقا یهو حالش بد شد همه جمع شدن مامانش شروع کرد گریه کردن..منم ریلکس نشسته بودم تو دلم براش دعا کردم..چیز خاصیم نبود زود خوب شد..

ارین دو شبه ک اینجاست،الانم تو اتاقم خوابیده..واقعا زحمت کشیدن خان داداشم و زنش با این بچه تربیت کردنشون...هیچی بلد نیست ،کلاس چهارمه ولی طفلی هیچی نمیدونه،معلمش امروز زنگ زده میگفت تکالیفشو دیر میفرسته،شلخته هم میفرسته،داداشمم کارای اسباب کشی و تعمیرات خونه جدید رو بهونه گرفت...

دلم میسوزه براش و گاها میگم ب من چه وقتی مامان باباش بهش اهمیت نمیدن :| نارحتم براش...

 

+ و اما تو که حتی ی لحظه هم از ذهنم بیرون نمیای....

+ پنجشنبه بیست و دوم مهر ۱۴۰۰ 3:16 خانومِ سین :)